هلن کوچولوی مامانهلن کوچولوی مامان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دنیای مامانی

هلن باهوشمون

زیبای من سلام . امروز می خوام برات خاطره خوب دیروزتو بنویسم . دختر باهوش من اینقد ماشاله فهمیده و عاقل شدی که هر کاری که هر کسی بهت می گه سریع انجام می دی . دیروز مامان فاطی بهت یاد داده بود که سلام کنی شما هم دستای کوچولو و کپلتو می ذاشتی کنار گوشت و با ناز و ادا سلام می کردی الهی قربون اون ناز و کرشمت برم که اینقد نازی . عاشقتم دخترم اگه یک لحظه پیشم نباشی دیونه می شم خیلی دوست دارم نفس مامان . دیروز تا ساعت 6 بعدازظهر با هم دیگه تو خونه تنها بودیم می خواستم نماز بخونم که نمی ذاشتی و فقط گریه می کردی و می خواستی بیای بغلم الهی فدات بشم بغلت کردم و اروم شدی خوشکل مامان. و بعد من حاضر شدم و با هم رفتیم بیرون .خلاصه عشقم خیلی دوست دارم و بر...
25 مهر 1391

دختر ددری مامان و بابا

سلام مامان جونم الان که دارم برات خاطره ات رو می نویسم ساعت 11 شب بابات پای کامپیوتر خودش و منم پشت لپ تاپمو دارم خاطره زیبای امروز شما رو می نویسم . ما امروز جمعه 21 مهر 91 رفتیم با مامان فاطی و بابا حسین رفتیم خارج شهر به شما خیلی خوش گذشت عسلی من اینقد می خندیدی و ذوق کرده بودی از طبیعت که هممون حال می کردیم. از اون خنده های ذوقیت می کردی که ما کلی بهت می خندیدیم.خلاصه تا ساعت 5 بیرون شهر بودیم و بعد رفتیم خونه و ساعت 8 رفتیم خونه خاله من که اونجا هم کلی با بچه ها بازی کردی و ساعت 9 که شد سازه خوابو زدی و من و بابایی مجبور شدیم بلند شیم و شما رو ببریم دور بدیم که بخوابی .خوب دخترم تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی دارم .دوست ...
22 مهر 1391

دختر شیطون طلای مامان نگار

امروز چهارشنبه ١٩/٧/٩١ هست و من دارم وبلاگ زیبای خودمو می نویسم . بعد از مدتها اومدم که از شیرین کاری هات بنویسم دخترکم اینقد شیطون شدی که همه از دستت به امانند ولی من و بابایی عاشق شیرین کاری ها و شیطنت بازی هات هستیم اگه یک روز که چی یک دقیقه ، یک ثانیه نباشی من و بابایی می میریم نفس من . دخترم یک چند وقتی هست که درگیر کارهای تولدت هستم و دارم مقدماتشو فراهم می کنم امیدوارم بتونم برای نازنینم یک جشن زیبا بر پا کنم . خوب تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی و سعادت دارم . دوستدارت مامان نگار ...
21 مهر 1391
1